دربارهی اجرای زمستان ۶۶ به کارگردانی محمد یعقوبی
تازهترین نمایش «محمد یعقوبی» با این جمله آغاز میشود.نمایشی که پیش از این،یک بار دیگر ۱۳ سال پیش روی صحنه رفته و همان موقع هم با اقبال عمومی مواجه شده و جوایزی در جشنواره تئاتر برده بود؛جايزه اول كارگرداني،جايزه دوم نمايشنامهنويسي و نمايش برگزيده هيات داوران.و حالا امروز،نسل جدید ایران شاهد نمایشی است که در واقع کارگردان آن، بُرش مهمی از تاریخ حماسی این سرزمین را روی صحنه آورده است.«زمستان۶۶» از یک داستان سرراست ولی پر از چالش و قضاوت و حادثه و نگاه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اعتقادی تبعیت میکند.اعضای یک خانواده کوچک که در اواخر جنگ تحمیلی به خانهای دیگر نقل مکان میکنند، با یکدیگر مشکل ارتباطی دارند.در جریان کشمکش آنها بر سر مسائل خوانوادگی، تهران یکی از سختترین شبهایش را پشت سر میگذارد،شبی که شهر زیر باران بمب و موشک به ستوه آمده و شهروندانش از ترس،مجبور میشوند کینه و نفرت و مشکلاتشان را کنار بگذارند و در کنار هم مهربانی و همدلی پیشه کنند.راوی داستان،نویسندهای است که ماجرای آن شب فراموشنشدنی را بازمیگوید،تنها مردِ باقیمانده در خانه که همان دقایق نخست نمایش به قهر از خانه بیرون میزند و تا پایان داستان برنمیگردد،و از این لحظه به بعد،تماشاگر شاهد عذاب و درگیری ناهید(آیدا کیخایی) و مادرش(رویا افشار) با خانهای بدون مرد هستند.مادر نگران مهیار (؟؟؟) است که در این سرمای استخوانسوز زمستان و موشکباران تهران،خانهی امن را رها کرده و بیپول و بیپناه آواره خیابانها شده.ناهید در حالی که از سرما به خود میلرزد،در فکر شوهرش بابک(علی سرابی) و خیانتی است که هرگز مرتکب نشده اما دارد به خاطر نگاه بدبینانه ناهید، تقاصش را پس میدهد.خدا را شکر که بابک حساسیت شرایط را درک ميکند و بیتوجه به سوءظن ناهید، به خانه برمیگردد تا شوفاژ را روشن کند،ضبط صوت را بیابد و دل اهل خانه را با امیدواری و خبر خوشی که میدهد،گرم کند.او میداند کدام نقاط شهر،بمباران شده و زیر آوار رفتهاند. بنابراین با خیال راحت چراغهای خانه را روشن میکند و با خونسردی میگوید جنگ به زودی تمام میشود.افسوس که نمایشنامهنویس پایان تلخی رقم زده برای این خانواده و حتی همسایه بختبرگشتهشان که از فرط ترس و تنهایی به خانه آنها پناه آورده.تماشاگر نمیداند در این میان باید جانب کدام کاراکتر را بگیرد.قضاوت سخت است،همانطور که انتخاب.هر کدام از شخصیتها به نوعی حق دارند به خواستههایشان برسند.اما جنگ با کسی شوخی ندارد.جنگ بیرحم است.معنای مادر چشم به راه را نمیداند.نمیفهمد نگرانی زن پا به ماهِ منتظر شوهر یعنی چه.
در «زمستان۶۶» دیالوگها کاملاً درست و مستند نوشته شدهاند.هر جمله،نمایانگر تفکر و شخصیت درونی گویندهاش است و همچنین بازتابی از فرهنگ عمومی جامعه در دهه ۶۰٫همسر نویسنده میگوید:«اون موقعها هر چیز بیاهمیتی خوشحالم میکرد.» در بحبوحه جنگ با کشور همسایه،آدمها بهانههای کوچک و سادهای داشتند برای شادمانی.اگر ذرهای از این خوشحالی را در میان آدمهای نمایش نمیبینیم، نه اینکه نبوده یا کسی دروغ میگوید،که دلهره و اضطراب آنها ناشی از اتفاقی است که نمیخواهند بیفتد ولی عاقبت میشود آنچه نباید.دیالوگهای مادر و ناهید با یکدیگر نیز قابلتوجه و بامزهاند.مادر از شوهر متوفایش یاد میکند که هر وقت موشکی به جایی اصابت میکرد،میگفت خداروشکر! و حالا این جمله وِرد زبان او شده.گرچه ناهید با همه تلخزبانیاش به این جمله مادر اعتراض میکند که شاید خانوادهای دیگر عزیزانشان را از دست داده باشند.اونوقت تو خدا را شکر میکنی؟! نه،ما باور نمیکنیم که مادر بدِ کسی را بخواهد.یقین داریم غیبت مهیار،فکر او را پریشان و حواسش را مختل کرده است.مگر نه اینکه با هر زنگ تلفن،از جا میپرد که خودشه،مهیاره!؟
برخی دیالوگها نیز به شدت نوستالژیک و خاطرهسازند.در واقع مروری تاریخیاند از آنچه بر مردم این سرزمین گذشته.مثل اشاره به ماجرای بغلی و شیشه بچه و ماهی قرمز یا بانمکتر از آن،شعارهای ضدجنگ و مد روز که شوخی غریب و گزندهای است با فضای جنگ.عین شعاری که در نمایش از آن یاد میشود:«جنگ جنگ تا پیروزی،صَدام بزن جای دیروزی»! و اینها همه از ذهن کاوشگر آخرین بازماندة آن خانواده نگونبخت تراوش میکند. به لطف همین خاطرههای جامانده از گذشتگان است که تصویر آن روزها برایمان تداعی میشود.هرچه از موشکبارانهای تهران،مصیبتهای جنگ و حتی معماری شهر و مجسمههایش نمیدانستیم،روی صحنه میبینیم و میشنویم.مانند اشاره زنِ راوی به مجسمه واقعشده در میدان محسنی و دلیل تغییر نام آن به میدان مادر.همچنین تفسیر و نگاه پروانه(باران کوثری) نسبت به شهر تهران جالب است.در حقیقت او همان حرفی را میزند که تماشاگر حین اجرای اثر،در گلو نگه داشته تا جایی بازگو کند. پروانه به صراحت و صداقت، بیاعتمادی و بیزاریاش را از تهران و حتی رسانههای خبریاش اعلام میکند و از رویایش برای کوچ به شهرهای سرسبز شمالی کشور میگوید. به خاطر بیاورید این جملههای او را که:«من از این شهر نفرت دارم.هر کی قهر کرده،پاشده اومده اینجا…تلویزیون هم که چیزی نمیگه. بگه هم دروغ میگه.»!
از منظر اجرایی، به سختی میتوان بر نمایش «زمستان۶۶» خُرده گرفت.محمد یعقوبی که در کارگردانی، بسیار خوب و با وسواس عمل کرده است تا بتواند فضای حقیقی آن روزها را به درستی و بیکموکاست ترسیم کند.از جمله به کارگیری تمهید پخش صداهای گوشخراش و لرزهافکن موشک را که ترس به یادگارمانده از جنگ تحمیلی را به تماشاگر القا میکند.طراحی صحنه،استفاده از نور طبیعی شمع و چیدمان دکور،خاموشیهای ناشی از حملههای هوایی آن سالها را در خاطر مخاطب زنده میکند.در مورد بازیهای بازیگران نیز میتوان گفت مجموعه بازیها یکدست و هماهنگند.کسی بیشتر از دیگری دیده نمیشود.همه به قدر کفایت و اهمیت نقششان در «زمستان۶۶» به چشم میآیند.حتی باران کوثری با وجود حضوری دیرهنگام و کوتاه بر صحنه،نقش ماندگار و پررنگی از زن باردار همسایه ایفا کرده است. بازی روان و بیتکلف کوثری،احساس راحتی و صمیمیت میان او و تماشاگر ایجاد میکند.
پُربیراه نیست اگر «زمستان۶۶» را شکل استانداردی از «نمایش موفق ایرانی» قلمداد کنیم؛ نمایشی که همه چیز در آن ایرانی است.از نمایشنامه تا کارگردانی و بازیها و سایر موارد و این همان خصلت ویژه نمایشهای یعقوبی است که آثار او را از سایر کارگردانان تئاتر متمایز میکند.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
کد کپچا*
دیدگاه
Δ
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.