دربارهی اجرای زمستان ۶۶ به کارگردانی محمد یعقوبی
میتواند تابستان و یا پاییز ۹۰ باشد و یا بهار، تابستان، پاییز و یا زمستان هر سال دیگری بعد از زمستان ۶۶٫ در تاریکی صدای نویسنده را میشنوی که خوابش نمیبرد، از یادش نمیرود، یادش زخمیست، زخمی از زخمی خونین که حالا چرکین و دردناک سر باز کرده… زخمی که خیلیها از یادش بردهاند؛ اهل بخیه، بخیهاش زدهاند و اهل معامله، معاملهاش کردهاند و برخی هنوز انکارش میکنند و بسیاری دیگر با خود به گورش بردهاند. زخمی که در همه هست حتی در آنانی که پس از زمستان ۶۶ به دنیا آمده��ند، پس از تابستان ۶۷، زمستان ۷۷، تابستان ۷۸، بهار ۸۸، و یا هر فصل و سال دیگری… حالا نویسنده تلنگری میزند به تو تا بروی به زمستان ۶۶، تا یادت بیاید و بعد در صحنهای که به موازات صدایش در تاریکی پیش میرود، میروی به زمستان ۶۶، به فصل موشکباران. خودت را میبینی که مادری هستی دلنگران پسرت که با صدای هر انفجاری خدا را شکر میکنی و از همهجا بیخبر، تسلیم سرنوشتی شومی. زنی هستی که تلخی روزها تلخترت کرده و درگیرودار بگومگوهای روزمره با همسرت، نیاز داری به دوستداشتهشدن و حرفهای قشنگی که حالا جایشان را به کابوسی شوم دادهاند. مردی هستی که میدانی پشت پردهی این همه سال جنگ و خونریزی چه بازی شرمآوری حاکم است اما سکوتی سرد، شلاق میزند بر لبانت و پناه میبری به تسکینی مصنوعی و درد را فرو میریزی در گلو و دود میکنی و یا مردی که خروسِ بیداری در آغوشت، سخن گفتن نمیتوانی و با هر صدای بیصدایی، دری بسته را باز میکنی و میبندی تا خط پایانی بکشی روی انتظاری فریبنده و بیهوده… زنی منتظر آمدن همسرت، آبستن تنفر، تنفری مشمئزکننده از دروغی که هوای شهر را مسموم کرده، گریزان از خانهات و یا پسری که به خرابهای که تا کمی پیشتر خانه بوده، نزدیک میشوی و میبینی خروسی که ندای خروسخوانش خاموش شده به آن زل زده و بغض راه گلویت را میبندد، گریه میکنی و این تنها کاریست که میکنی. تو اگر هیچکدام از این آدمها هم نباشی، با صدای هر انفجار و اضطرابی که موج میزند در این هوای مسموم، طعم بیپناهی، تنهایی و بازیچهبودن را میچشی و ردپای زخمی هشت ساله را در یادت که هیچوقت از یادت نمیرود، احساس میکنی و در صحنههایی پیدرپی و موازی از زمستان ۶۶ به امروزت برمیگردی، به تابستان و یا پاییز ۹۰ و یا هر زمان دیگری که در آن ماندهای و دوباره با صدای نویسنده برمیگردی به زمستان ۶۶٫
نکتهی قابلتوجه و متمایزکنندهی نمایش «زمستان ۶۶» ساختار نمایشنامهی آن است؛ نویسنده در صحنهای خاموش با همسرش درحال گفتوگوست و نمایشنامهاش را برای او میخواند و در صحنهای به موازات آن تماشاگر اجرای نمایشنامه را میبیند. در این بین در جای جای اجرا، صحنه خاموش میشود و صدای نویسنده و همسرش فاصلهای ایجاد میکند که در واقع یک نوع فاصلهگذاری متنیست. این فاصله در عین حالی که وظیفهی اصلیاش یعنی به تفکر وادشتن و جلوگیری از غرق شدن احساسی تماشاگر را انجام میدهد، نویسنده را به تماشاگر نزدیک میکند و باعث میشود تماشاگر اندیشه و احساس نویسنده را راحتتر درک کند. در واقع نویسنده با شکستن دیوارِ نمیدانم چندمی که معمولن بین او و خوانندهاش وجود دارد، دیگر موجودی عجیب و غریب و دور از دست نیست. تماشاگر به عینه میبیند که او حضور دارد و بهواسطهی صحبتهای همسرش در حال خوانش نمایشنامه، به نکاتی که شاید در ذهن تماشاگر بگذرد، توجه دارد و ارزش بالایی برای تماشاگر قائل است و با انتخاب آدمهایی متفاوت که پیشبرندهی درام باشند و شخصیتپردازی کامل برای تکتک آنها، واقعیتی که بوده و هست را درهم میریزد و واقعیتی که مدنظر دارد را بهشکلی کاملن واقعی و باورپذیر، خلق میکند. این ساختار بدیع، تاثیر اجرا را دوچندان میکند و بازیگران نیز با درک صحیحی که از نقششان و مفهوم نمایشنامه و لایههای پنهان آن دارند بهخوبی ارتباط لازم را با تماشاگر برقرار میکنند و در این بین نوید محمدزاده در کنار بازی درخشان رویا افشار، آیدا کیخایی و علی سرابی، حضوری بسیار موثر روی صحنه دارد و اثبات میکند نقش کوتاه در تئاتر وجود ندارد. تاکید محمد یعقوبی روی تکرار برخی دیالوگها باعث میشود این تکرار، ذهن تماشاگر را به رگبار بگیرد و این تاکیدها مثلن در بخشی که پس از صدای انفجار مادر میگوید: «خدا رو شکر.» و دامادش بابک میگوید: «شانس آوردیم.» بسیار هوشمندانه است؛ در همین دیالوگ بسیار کوتاه بین مادر و دامادش، فلسفه ذهنی و نوع دیدگاهشان نسبت به هستی را میتوان بهسادگی دریافت و نشان میدهد که یعقوبی با زبانی ساده و روزمره دیالوگهایی خلق میکند که پر از مفاهیم پیچیدهاند. دیالوگهایی که درون شخصیتها را نشان داده و بدون این که به شعار نزدیک شوند حقایق تلخ و تکاندهنده را با چاشنی طنزی گزنده و طعنهوار بیان میکنند. اجرای دوبارهی زمستان ۶۶ با نخستین اجرای آن در زمستان ۶۷ بسیار متفاوت است و انتظاری جز این هم نیست؛ چرا که یعقوبیِ تابستان ۹۰ تجربههای بسیاری را پشتسر گذاشته و هربار با تلنگری تازه تماشاگرش را غافلگیر کرده و به جنگ تابوها رفته… بهجز طراحی صحنه که شاید میتوانست همسوتر با ساختار بدیع نمایش بهشکلی دیگر، در واقع موجزتر و کاربردیتر اجرا شود؛ این بار هم باوجود فضای خفقانزای این روزهای جامعه، یعقوبی بسیار شجاعانه و طغیانگر ضمن تاکید بهجا بر ایجاد صدای تاثیرگذار انفجارها در صحنه، به ناگفتههای جالبتوجهای اشاره میکند؛ مثل تکهفیلمی که نمایش داده میشود، اشارهاش به رسیدن موشکباران به تهران و پایان جنگ و یا اشاره به مشروب و شیشه شیر بچه و… پس از آنهمه ویرانی و فجایع بشری در شهرهای مرزی، مثل نابودی یکجای برخی روستاهای مرزی و بمباران شیمیایی شهرهایی مثل سردشت و… اشاره به این نکته که با رسیدن موشکباران به تهران حالا دیگر جنگ هشت ساله به پایانش نزدیک میشود؛ ضمن آنکه اشارهایست به نابرابری و نادیدهگرفتن حق برخی از انسانها و واقعیت اصلی چرایی وجود جنگ، تلنگریست به سکوت مرگبار رسانهها، مصلحتاندیشیهای احمقانه و پردهپوشیهای بسیاری که چه در دوران جنگ و چه پس از آن همچنان ادامه دارد
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
کد کپچا*
دیدگاه
Δ
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.